آورده اند که ...
صفحه اصلی
کار را بسپار به...
رحمی نما بر ما...
سر گرگ باید هم اول برید
نان بر حال خود بود
اَصبحتُ امیراً و امسیتُ اسیراً...
ما را به خیر تو امید نیست...
خدایی و بندگی
«شعر دزد» دیده بودم اما «شاعر دزد» ندیده بودم
خانه ی ما!
سنگ را بسته اند و سگ را گشاده!
این دروغ نمی توانم گفت
نه از خدا یادم آید نه از پیغمبر
تا کی بماند این بازار؟
چرا دوستی گیری که بمیرد؟!
زین نکوتر خشت نتوانی زدن؟
مار باش یا ماهی
اندرز پدر
دعای مادر - حکایتی از بایزید بسطامی
تو هم حق داری! - حکایتی منسوب به ملانصرالدین
هنر - حکایتی از گلستان سعدی رحمت الله علیه
آرزو . حکایتی از زهرالربیع سید جزایری
بهانه ؛ نقل حکایتی از عبید زاکانی
چشم درد ؛ حکایتی از گلستان سعدی علیه الرحمه
ذکر ابن محمد جعفر الصادق، رضی الله عنه (تذکرة الاولیاء)
لیکن نتوان زبان مردم بستن ... (حکایتی از گلستان سعدی)
زیر پایت گر بدانی حال مور، همچو حال توست زیر پای پیل (سعدی)
دوست را چندان قوت مده که اگر دشمنی کُنَد، توانَد
تذکرة الأولیاء (شیخ فرید الدین عطار نیشابوری)
خر عیسی گرش به مکه برند؛ چون بیاید هنوز خر باشد
عالمان را زر بده تا دیگر بخوانند و زاهدان را چیزی مده تا زاهد بمانند
نیکوتر آنکه تجارب متقدمان را نمودار عادات خویش گردانیده آید
آنگه که تو دیدی غم نانی داشتم و امروز تشویش جهانی
گور پدر؛ حکایتی از گلستان سعدی
بنیاد ظلم در جهان اوّل اندکی بوده است