رحمی نما بر ما...

1391/09/10

چنان خواندم در اخبار موسی - علیه السلام - که بدان وقت که شبانی می کرد، یک شب گوسپندان را سوی حظیره* می راند. وقت نماز بود و شبی تاریک، و باران به نیرو آمدی. چون نزدیک حظیره رسید، بره ای بگریخت. موسی - علیه السلام - تنگ دل شد و بر اثر وی بدوید. بر آن جمله که چو دریابد، چوبش بزند. چون بگرفتش، دلش بر وی بسوخت و بر کنار نهاد وی را و دست بر سر وی فرود آورد و گفت: «ای بی چاره! در پس، بیمی نه و در پیش، امیدی نه؛ چرا بگریختی و مادر را رها کردی؟»
بدین ترحم که بکرد، نبوت بر وی مستحکم تر شد.
«تاریخ بیهقی»
* پناهگاه

نظرات کاربران