چه کار می کردم؟

1391/12/11

آقا... ببخشید؟!
چند قدم دیگر برداشتم. لحظه ای مکث کردم. نباید بی تفاوت باشم. نمی توانم از کنار صداهای شهر بی اعتنا عبور کنم. برگشتم.
- بچه ام مریضه...
یک زن، یک مرد و کودکی در آغوش. تصویری آشنا از شهر. تردید وجودم را فراگرفت. تمام آرمان ها و ایدئولوژی های پیش ساخته ام به لرزه افتاد. فریب و نیرنگ یا فقر و تنگدستی؟ اینبار با کدام پدیده ی ناهنجار اجتماعی روبرو شده ام؟! اما نمی توانم و نباید بی تفاوت باشم...
جلوتر رفتم و پرسیدم ... مرد گفت:" بچه ام مریضه...بستریش کردم، خوب نشده... دستم تنگه... " اهل طبس بود. خودش می گفت. کسی را در این شهر نداشت و غریب بود. خودش می گفت.
و من هنوز تردید داشتم. قبلا هم در چنین موقعیتی قرار گرفته بودم. تمام دانسته ها و ندانسته های خود را مرور کردم اما آموزه ای برای واکنش نشان دادن در چنین شرایطی نیافتم. درماندم...
باید به احساسم رجوع می کردم. چنین کردم و راه در پیش گرفتم... شما بودید چه کار می کردید؟
آقا... ببخشید؟!

«س.م.ط.بالا»

نظرات کاربران