1397/01/16
کتاب فلسفه ملال (A Philosophy of Boredom) نوشته "لارس اسوندسن" (Lars Fr. H Svendsen) با ترجمه "افشین خاکباز" توسط "فرهنگ نشر نو" منتشر شده است.
خدایان ملول بودند و بنابراین انسان را آفریدند. آدم از تنهایی ملول بود و بنابراین حوا را خلق کردند. از آن زمان، ملال وارد جهان شد و درست به همان نسبتی که جمعیت رشد میکرد، ملال نیز بیشتر میشد.
انسان تنها موجودی است که میتواند ملول شود. ما نیز همچون همهی شکلهای حیات، به بیعلاقگی ادواری دچار میشویم، و احتمالا تنها موجودی میتواند ملال را احساس کند که سیستم عصبیاش به اندازهی انسان توسعه یافته باشد. از میان انسانها نیز تنها کسانی مستعد ملالاند که از نظر قوای ذهنی دست کم معمولی باشند. افراد کودن ممکن است بیعلاقگی را بشناسند ولی ملال را تشخیص نمیدهند.
به نظر من میزان ملال، اگر بتوان آن را اندازهگیری کرد، امروزه بسیار بیشتر از قبل است. چون در مشاغل قدیمی، یا دست کم در بعضی از آنها، کار کردن بدون ارتباط عاطفی با شغل غیرممکن بود: دهقانان عاشق زمینشان بودند؛ پدربزرگم، جادوگری که تابلوهای جادویی میساخت؛ کفاشهایی که اندازه پای همه اهالی دهکده را از بر میدانستند؛ هیزمشکنها؛ باغبانها؛ احتمالا حتی سربازان نیز آن زمان با احساس آدم میکشتند. آن موقع، مشکل معنای زندگی نبود. این معنا به طور طبیعی در کارگاهها و مزرعههایشان با آنها بود. هر شغلی ذهنیت خود و شیوهی هستی خود را ایجاد کرده بود. طرز فکر پزشک با دهقان متفاوت بود و سرباز و آموزگار یک جور رفتار نمیکردند. امروز همه شبیه هم شدهاند و همه با بیتفاوتی مشترک به کارمان به یکدیگر پیوند خوردهایم. همین بیتفاوتی به احساس و هوس ما تبدیل شده است.
نظرات کاربران