1395/04/11
درنگی در آغاز
هو الاول و الاخر ...
این سطرها سفرنامه کفشهایی است مجنونِ گم گشت. دقایقی که به تماشای جان وجهان رفته ایم؛ به پرسه در متن کوچه باغ های زندگی، تا آن سوی انتها و ادامه ی ادامه ها ... به گلگشت در بهارِ هشتاد و سه خورشیدی، چله ی عمر این سایر حایر.
در این سفر دلپذیر، کفشها خیال مرا پوشیده اند و به راه می برند. گاهی نیز من خیال کفشها را می پوشم و به راه می زنم؛ کفشهایی که هم بهانه سفر در کلمات اند، هم رفیق راه و معبر و گذرگاه؛ کفشهایی که کفش هستند و نیستند. .....
عبدالرضا رضائی نیا، اسفند 1388
نظرات کاربران