گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ

1394/03/25

دوش می‌آمد و رُخساره برافروخته بود
تا کجا باز دلِ غمزده‌ای سوخته بود


رسم عاشق کُشی و شیوه شهرآشوبی
جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود


جانِ عُشاق سِپَندِ رخِ خود می‌دانست
و آتش چهره بدین کار برافروخته بود


گر چه می‌گفت که زارت بکُشم می‌دیدم
که نهانش نظری با منِ دلسوخته بود


کفر زلفش ره دین می‌زد و آن سنگین دل
در رَهَش مشعلی از چهره برافروخته بود


دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود


یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود


گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود


نظرات کاربران

a - 2015-06-20 18:57:38
گر چه می‌گفت که زارت بکُشم می‌دیدم که نهانش نظری با منِ دلسوخته بود
محمد - 2021-03-05 16:53:11
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود